دوستان سلام دوستان تو این مدت امید وارم که تونسته باشم خندونده باشمتون تو این مدت بهترین نبودم
اما دوست دارم بهترین روداشته باشم لطفان نظرتون را برام بزارین
ممنون که مثل همیشه حامی و یاور بنده حقیر شدین یه خواهشی که ازتون دارم اینه که اگه ممکنه وبلاگمو اگه امکان داره تبلیغ کنید که ممنون دارتون میشم اگه که نه بازم ازتون ممنونم یکی دیگه که واسه هر پست اگه امکان داره نظرتون رو بکین که وبلاگم رو به سوی وب بهتری سوغ بدم از همتون ممنونم دوستان اگه شوخی یا هرچیزی از من یا هر کدوم از نویسنده ها شده معذرت میخوام و تشکر میکنم از فرشاد و سهیل دو دوست گل من
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسیهایشان را بر روی دو ورقکاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قراردهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در موردهرکدام ازهمکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پسازاتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانهنوشت ، وسپستمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنهانوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
معلم این زمزمه ها را ازکلاس شنید ' واقعا ؟ '
'من هرگز نمی دانستم که دیگرانبه وجود من اهمیت می دهند! '
'من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرادوست دارند . '
دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
معلم نیزندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس بهبحث وصحبتپرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
آن تکلیف هدف معلم را برآورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسیهایشان راضی بودندباگذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانشآموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری اوشرکت کرد .
او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ،جوان خوشقیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
کلیسا مملو از دوستانسرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسموداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
به محض اینکه معلم در کنارتابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حملتابوت بود ، به سوی او آمد وپرسید : ' آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ ' معلم با تکان دادن سر پاسخداد : ' چرا'
سرباز ادامه داد : ' مارک همیشه درصحبتهایش از شمایاد می کرد . 'پس از مراسمتدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد همآمدند . پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظرملاقات با معلم مارک هستند .
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبشبیرون می کشید ، به معلم گفت :'ما میخواهیم چیزی را بهشما نشان دهیم که فکرمی کنیم برایتان آشنا باشد . 'او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که ازظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواریبه هم بسته شده بودند را ازکیفش در آورد .
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانیبودند که تمام خوبیهای مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
مادر مارک گفت : ' از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که میبینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . '
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد وگفت : ' منهنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . '
همسر چاک گفت : ' چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . '
مارلین گفت : ' من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشتهام . ' سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچهها نشان داد وگفت :' این همیشه با منه . . . . ' . ' من فکر نمی کنم که کسیلیستش را نگه نداشته باشد . '
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگرطاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برایمارک و برای همه دوستانش که دیگر او رانمی دیدند ، گریه می کرد .
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیدهاست که ما فراموش می کنیم این زندگیروزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از مانمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد . بنابراین به کسانیکه دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتانمهم و با ارزشند ، قبلاز آنکه برای گفتن دیر شده باشد.
اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستیدکه نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان راصرف فرستادن این پیغام برای دیگرانکنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود که شما کوچکترین تلاشی برای ایجادتغییر در روابط تان نکردید ؟ هر چه به افراد بیشتری این پیغام رابفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیتبیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت ترخواهد بود .
بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از اینکاشته اید
دوست خوبم
امیدوارم همیشه خوبیهای من رو به یاد داشته باشی و بدیهام رو ببخشی و از یاد ببری ...
شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره !
================
شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !
================
شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
================
شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
================
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
================
شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !
================
شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !
================
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
================
شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
================
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
================
شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود ولی سمت چپی ها نو بود !
================
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
================
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !
================
شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم !
================
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
================
شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درختان اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود !
================
شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
================
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!
================
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !
================
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
================
شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف میخواست با صوت بخونه
================
شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !
================
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
رفتم دکتر میگم:دو روزه بدنم خیلی درد میکنه! بعد از 10 دقیقه معاینه میگه: میخوای واست دارو بنویسم؟! پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوای واسم دعا کن تا خوب بشم!!!
داشتم تلویزیون میدیدم بعد مادر بزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعدش به من میگه داشتی میدیدی؟؟؟!!!
پَـــ نَ پَـــ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای ببینی!!!!!
دم دستشویی عمومی واستادم تا نفر قبلی بیاد بیرون، اومده بیرون، میبینه دارم پیچ و تاب میخورم میگه دستشویی داری؟؟
میگم پـــ نه پـــ ، دارم با صدای موزیکی که نواختی تمرین رقص عربی میکنم!
یکی از دوستام به اسم علی قیافه اش عین خر شرکه! از من میپرسه:
بنظرت اگه برم دانشگاه، دخترا بیوفتن دنبالم، بهشون محل بدم یا نه؟
به نظر شما من چجوری بزنمش که مرگش طبیعی جلوه کنه
تعداد بازدید از این مطلب: 714
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دیشب ساعته ۳ نصفه شب رفیقم بعده یه سال اس داده…
سلام ،میدونی جریان چیه؟؟
من : سلام نه بگو بینم چیه نصفه شبی؟
دوستم:به مقدار الکترسیته ای که از یک رسانا عبور میکند جریان میگویند
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم .
::
::
- شما یادتون نمیاد ؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو ، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم .
::
::
- شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
::
::
- شما یادتون نمیاد که کانالهای تلویزیون دو تا بیشتر نبود ، کانال یک و کانال دو !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، اون قایقها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض . بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد !!!
::
::
- شما یادتون نمیاد : انگشتر فیروزه ، خدا کنه بسوزه !!
::
::
- شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن ، جمعهها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش . عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم . راستی چی شدن اینا ؟
::
::
- شما یادتون نمیاد ، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی میرفتیم مدرسه … احساس پادشاهی میکردیم که ما امروز ورزش داریم ، دلتون بسوزه !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، این چیه این چی چیه ؟ کفش نهرین بچهها , شما هم میخواین ؟ بـــــله …
::
::
- شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهرها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین میشود بود و همه قربون صدقه هم میرفتند . یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری آورده بودند . بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی میتونه باشه .
::
::
- شما یادتون نمیاد ، گوشه پایین ورقههای دفتر مشقمون، نقاشی میکشیدیم . بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن !
::
::
- شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش .
::
::
- شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند .
::
::
- شما یادتون نمیاد ، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون میپرسیم درستون کجاست ، اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا میشد !
::
::
- شما یادتون نمیاد شیشههای همه خونهها چسب ضربدری داشت !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم !
::
::
- شما یادتون نمیاد که چه حالی ازت گرفته میشد وقتی تعطیلات عید داشت تموم میشد و یادت میآمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم مییاد گریم میگیره !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسهها وا شده اونم صبح اول مهر !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “ التماس نکن ”
::
::
- شما یادتون نمیاد ، تو بلفی و لیلیپیت … عمو دکتره همیشه مست بود ! دماغش همیشه قرمز بود و بطری مشـروبـش دستش !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، زنگ آخر که میشد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، خانواده آقایهاشمیرو که میخواستن از نیشابور برن کازرون ، تو کتاب تعلیمات اجتماعی !
::
::
- شما یادتون نمیاد ولی سره کلاس انشاء که میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولی اگه ننوشته بودیم زنگ استراحت دل درد میگرفتیم !
::
::
- شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزیها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود !
::
::
- شما یادتون نمیاد ! روی فیلمای عروسی آهنگ یه حلقه طلایی معین رو میذاشتن .
::
::
- شما یادتون نمیاد : قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر میخوند بعد هم برنامهها رو پشت سر هم اعلام میکرد … آخرشم میگفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت میکنم !
::
::
- شما یادتون نمیاد ، تو نیمکتها باید سه نفری مینشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز !
::
::
- شما یادتون نمیاد وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی زد .
::
::
- شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد !
::یادش بخیر ، چه زود گذشت …
بزرگراه :
نوعی پیست رالی به همراه یادگیری به روز ترین فحشهای روز دنیا!
قبولی در دانشگاه :
نتیجهای است در کمال عدالت و انصاف که هیچ ربطی به رتبه کسب شده توسط شما و تلاشتان ندارد !
ایرانسل :
خط تلفنی است جهت ایجاد مزاحمت و سر به سر دوست و آشنا گذاشتن !
برای کلاه برداران بسیار کاربرد دارد !
برای زید داران نیز بسیار بسیار کاربرد دارد !
سریال :
فیلمی است چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوههای دزدی را به شما آموزش میدهد …!
تلفن همراه :
وسیلهای ۴ کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن ، عکس و فیلم گرفتن!
رئیس :
فردی که وقتی شما دیر به سر کار میروید خیلی زود میآید
و زمانی که شما زود به اداره میروید یا دیر میآید و یا مرخصی است …!
عذرخواهی :
از مد افتاده است و بجای استفاده از کلمات معذرت میخوام ، ببخشید ، متاسفم
از کلمه های :حالا بی خیال شو ، خیلی خب بابا ،
ای بابا خب بابا ، خودتو لوس نکن ! و … استفاده میشود!
تحقیق :
Copy & Pasteکردن مقالات اینترنتی !
بیرون هم که پروژه میفروشن … ۲۰ تا ۳۰ هزار تومن ه
تعداد بازدید از این مطلب: 594
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
واقعا شانس آوردیم همه بیماریها رو خارجی ها کشف میکنن
و اسم خودشونو میذارن روش وگرنه مثلا بجای پارکینسون
باید میگفتیم مرض کامبیز یا درد حاج مرتضی وبرادران به غیر مجتبی
*داشتم اتل متل توتوله گاو حسن چه جوره نه شير داره نه پستون...بازي ميكردم با بچه هاي خواهرم...خالم كه يه خورده مذهبي و خشكه اومده ميگه اين شعر رو نخون زشته،رفت و دوباره اومد گفت داري دوباره اتل متل ميخوني؟
گفتم:پ نه پ ورژن اصلاح شدش رو ميخونم،اتل متل صلوات...گاو حسن زده قات...هم دست داره هم آستين...شيرشو بردن فلسطين...بگير زن مسلمان...از حزب ا... لبنان...اسمشو بزار حليمه...
چون چادرش ضخيمه.
تعداد بازدید از این مطلب: 965
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یه استاد داشتیم هر سری می آمد سر کلاس به دخترا تیکه می انداخت. یه بار دخترا تصمیم می گیرن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون. قضیه به گوش استاد می رسه. جلسه بعد یه کم دیر میاد سر کلاس، می گه از انقلاب داشتم می آمدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده رفتم جلو پرسیدم چه خبره؟ گفتن دارن با کارت دانشجویی شوهر می دن! دخترا پا می شن برن بیرون، استاده می گه کجا میه استاد داشتیم هر سری می آمد سر کلاس به دخترا تیکه می انداخت. یه بار دخترا تصمیم می گیرن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون. قضیه به گوش استاد می رسه. جلسه بعد یه کم دیر میاد سر کلاس، می گه از انقلاب داشتم می آمدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده رفتم جلو پرسیدم چه خبره؟ گفتن دارن با کارت دانشجویی شوهر می دن! دخترا پا می شن برن بیرون، استاده می گه کجا می رید؟ وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود! رید؟ وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود!